آرمانآرمان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرمان من

تولدممممم مبارککککک

یکساله شدم   راه رفتم ودندون در آوردم ومامان بابا رو کلی خوشحال کردم ....دوساله شدم  مامان بابا با خنده هام ذوق کردن و با گریه هام غصه خوردن..... سه ساله شدم  مامان بابا نگران از سکوت من و شگفت زده از اینکه تونستم حرف بزنم... وامروز  11 مهر چهارساله شدم یه پسر شیرین زبون ودوست داشتنی عاشق ماشین و کامیون.مامان بابا خیلی دوستم دارن و منم  روزی هزارتا بوسشون میکنم  16 کیلو هستم.خیلی شیطون وبازیگوشم و به جز شبهایی که بارون میاد تو رختخوابم مشکل دیگه ای ندارم 11مهر برا مامان بابا روز مهم ومقدسیه چون خدا هر دو تا فرشته هاشو  توی همین روز بهشون هدیه داد 1...
15 مهر 1393

تابستانی که گذشت

سلام دوستای خوب ونازنینم کم کم فصل تابستون داره تموم میشه راستی که چه زود گذشت وشکر خدا خیلی شیرین و شاد باهامون کنار اومد هرچند مسافرت نرفتیم و درگیر کارهای ساختمونی بودیم ولی گردشهای  بیرون شهری  و چشمه های اطراف خالی از لطف نبود و خیلی بهمون روحیه داد مثلا جمعه قبلی کله سحر بیدارشدیم وبا عمه وعموها راهی مارکده شدیم انگار نه انگار که ساعت 5صبحه خیلی سرحال وقبراق ازخواب بیدارشدم وبا بابایی نمازخوندم و خوشحال از اینکه داریم میریم گردش ...کنار رودخونه بساط پهن کردیم وصبحونه آش خوردیم ...اولش هوا خیلی سرد بود وبعد گرمتر شد وبا آیدا وزهرا وبچه های دیگه کلی آب بازی کردیم .. .آش پختیم وبادوم خوردیم...ومامان که از دیدن خ...
25 شهريور 1393

عشاق مرداد

سلام سلام سلام. یه سلام پر احساس ولبریز از عشق به همه ی عشاق دنیا. سلام به مرداد 57 که روز تولد مامان مرمر سلام به مرداد  78 که مامان بابا با هم آشنا شدن وجرقه ی عشق ومحبت تو دلهاشون جوونه زد. سلام به مرداد 79 که مامان و بابای خوبم با عشق ودلدادگی زیاد دلهاشونو به همدیگه دادند و عقد شدند. سلام به مرداد 80 که مامان وبابای عزیزم زندگی مشترکشون رو زیر یه سقف با هم شروع کردند. وقتی مرداد میاد یک دنیا شور وشوق وعشق ودلبری را با خودش میاره اصلا خونمون یه حال وهوای دیگه داره یه صفای خاصی داره بوی عشق میاد بوی زندگی بوی عاطفه ...مرداد میاد وکلی خاطره با خودش میاره خاطره ی میلاد ومیعاد ومیثاق...
15 مرداد 1393

اتفاقات عجیب وغریب

سلام به همه ی دوستای گل ومهربونم مدتیه تو خونه ی ما اتفاقات عجیب وغریب می افته مثلا":  نیمه های شب مامان وبابا وآیدا گشنشون میشه و سفره پهن میکنن و با صدای اللهم انی اسلک غذاشون رو میخورن...اونوقت اگه من بیدارشم و درخواست یه لیوان شیر کنم کلی غر میزنن...بالاخره منم بزرگ میشم وراز این سحرخیزی هاشون رو کشف میکنم...راز اینکه وقتی هوا روشنه لب به غذا نمیزنن وشب با صدای الله اکبر غذاشون رو میخورن...راز روزهایی که با مامان میریم خونه النا واونجا قران خونده میشه و من با بچه ها بازی میکنم...راز شبهایی که به همراه مامان وبابا به مسجد میریم دعا میخونیم ...رازشب های قدر که خونه مامانجون برگزار میشه ومامان وآیدا میرن ومن پیش ...
1 مرداد 1393

سفرمون به شمال

سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه و روزهاتون همه سبزسبز و شادشاد باشه.نماز روزه هاتون قبول. خووووب بالاخره اومدیم تا خاطرات سفر شمال رو ثبت کنیم. این اولین سفر من به شمال بود  .به رشت ولاهیجان ورامسر رفتیم واز قلعه رودخان وجاده دو وسه هزاروتله کابین و...دیدن کردیم سفر شمال خیلی خوب بود وحسابی خوش گذروندم وتا جایی که در توان داشتم سنگ تموم گذاشتم وشیطونی کردم!! پسرشجاعی بودم و از دریا وموجهاش باکی نداشتم واین مامان بود که جلو پیشرفت منو میگرفت ونمیذاشت دلم رو بزنم به دریا!واصرارداشت ماسه بازی کنم.   و تعجب اینجاست که تو هیچ عکسی با مامان همکاری نکردم الا این عکس محلی واقعا مامان رو سوپر...
9 تير 1393

دنیای وارونه ی آرمان

سلااااااااااااام من آمدم (اومدم) ببخشید زودآمدم نه نه نه دیراومدم!!! این روزها همه چیزم وارونه شده مثلا خیلی دوست دارم کفشهام رو تابه تا بپوشم!!! وقتی تشنه ام میشه وآب میخوام میگم گشنمه جالبه که مامان فوری منظورمنو میفهمه وفوری اقدام میکنه. تلبزیونا کمش کن یعنی صدای تلوزیونا زیادکن!!! برقا را خاموش کن یعنی برقا را روشن کن من از تاریکی میترسم!!! سردمه یعنی خیلی گرممه!!! در را ببند  یعنی درا بازکن(موقهایی که آیدا میره تو اتاقش ودرا میبنده تا بدرسه) این روزا با آیدا قایم موشک بازی میکنیم اول من چمشام را باز میکنم تا آیدا گم شه بعد میرم هیداش میکنم هولا هولا ه...
11 خرداد 1393

کیک پزون

یه سلام اردیبهشتی به همه ی دوستان بهشتی واقعا چه آب وهوای خوبیه خیلی دلچسب و دلنشینه آدم کلی لذت میبره راستی چه اردیبهشت پرباری داشتیما دمش گرم اولش که روز مادر بود  روز مامانا مبارک به ویژه مامانی خودم دوستت دارم بعدش روز معلم را به همه معلما به ویژه بابایی خودم تبریک میگم بابایی دوستت دارم آخرش هم روز پدر را به همه ی باباها به ویژه بابی(پدر) تبریک میگم پدرجون دوستت دارم دوست دارم دوست دارم دوست دارم این کلمه ایه که روزی هزار بار به مامان میگم اونم میخنده ومنو بغل میکنه فشارم میده وبا تمام وجودش میگه منم دوستت دارم عزیزم   خب کادو روز مادرمون دوتا شاخه گل...
22 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

سلااااااااااام دوستای همیشه بهار بهارتون مبارک تعطیلات خوش گذشت به ما که خیلی خوش گذشت سرفه هفت سینگ (سفره هفت سین)انداختیم سبزه  کاشتوندیم . تمتم (تخم مرغ)رنگ کردیم     تندتند رفتیم مهمونی اما تو مهمونی اصلا پسر خوبی نبودم هرجا میرفتیم ماشین میخواستم وموقع اومدن گریه میکردم ومیخواستم اسباب بازی کش برم که مامان بابا مانع من میشدن  یه عالمه عیدی گرفتیم البته من پولهای عیدیم را با آیدا عبض (عوض) میکردم به این صورت که پنج هزاری وده هزاری وپنجاه هزاری را میدادم به آجی اونم از اون پول گشنگا (قشنگا) که من دوست داشتم(پنجاه تومنی)بهم میدادم یه همچین خواهری دارم من در ...
19 فروردين 1393

خداحافظ 1392

سلااااام دوستای گلم دلم حسسسسابی براتون تنگ شده بود سال ٩٢کم کم داره تموم میشه وارد یه سال جدید میشیم سال ٩٢ من دونیمه ای بودم نیمه اول خارج ازکشور وبه دور از فامیل ولی نیمه دوم اومدیم ایران در کنار خانواده وفامیل...نیمه اول من یه آرمانه بی زبون بودم که کسی از حرفهام چیزی نمی فهمید ومامان از این بابت کلی غصه میخورد  ولی نیمه دوم من یه آرمانه شیرین زبون بودم که برا هر یه کلمه حرفی که میزدم مامان بابا کلی برام ذوق میکردن... نیمه اول خیلی از چیزا برام نامفهوم بود ولی نیمه دوم من با واژه های قشنگی مثل مامانجون وپدر خاله عمه عمو دایی وخیلی چیزای دیگه آشنا شدم ... در کل سالی که گذشت برا من سالی پر از رشد بود. امیدوار...
19 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرمان من می باشد