آرمانآرمان، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

آرمان من

گفتار درمانی

سلام دوستای خوب وهمیشگی   اومدم یه خبر بدم وبرم   بالاخره به همت مامانی وسفارش مامانای نی نی وبلاگ جلسات گفتار درمانی را شروع کردم نظر خانوم دکتر اینکه اولا چون من دو سال خارج از ایران بودم زیاد باهام گفتمان  نشده و دوماعلاقه ی زیاد من به تلوزیون وسی دی اونم از نوع عربی وروسی باعث شده    تا بیشتر اوقات شیشه بدست به تماشا بنشینم وزبان فارسی در من تقویت نشه ازتون میخوام برام دعا کنید تا گفتارم زود زود درمان بشه آخه مامانی خیلی غصه میخوره البته اونقدر ها هم که مامی فکر میکنه بی زبون نیستم اینها    اینم چند نمونه اش:   شیر بیژیژبخویم (بریزبخورم) بابایی ماشین خ...
3 آذر 1392

متولد ماه مهر

  سلام دوس جونا صبح دل انگیز پاییزیتون به خیر وشادی الان میفهمم که چرا قشنگترین وهیجان انگیز ترین فصل برای مامان بابای من فصل پاییزه به خصوص ماه مهر آخه هرچی اتفاق خوب وقشنگه تو همین ماه اتفاق افتاده     خدا تو یه روز پاییزی قشنگ ودلپذیر یعنی        ١١/٧/٨١   اولین هدیه اش را به مامان وبابا میده وزندگی شون را غرق در شادی ونشاط میکنه واونها اسم این هدیه ی الهی را آیدا میذارن با وجود این دختر کوچولوی دوست داشتنی اونها خوشبختی شون تکمیل میشه تا این که به اصرار آیدا ورضایت خودشون تصمیم میگیرن این خوشبختی را به اوج برسونن وخدا دوباره تو یه روز پاییزی قشنگ ودلپذیر...
1 آبان 1392

دریاچه ی ایسیک کول

سلام دوستای خوبم ما اومدیم با کلی خبر با کلی عکس از یه جایی که شبیه به بهشته یه جای سرسبز  و ساحلی وخوش آب وهوا:     روز چهار شنبه سوار بر رخش بابایی  از جاده های فوق العاده قشنگ ورویایی عبور کردیم.        ناهار از دم پخت مامان پخت خوردیم ودر حالیکه من به خواب عمیقی رفته بودم به مقصد رسیدیم.     روز اول کنار ساحل ماسه بازی کردم     ولی بعد دلم رو زدم به دریا!!!     وای چه کیفی داره آب بازی تو آب سرد !!!     البته اگه خواهری بذاره و دلسوزیش گل نکنه!!!     روز بعد سوار بر کشتی شدیم ودوساعتی دور دریاچه رو دور زدیم.   ومن با دیدن دریا آرامش  یافتم و در تفکرا...
13 خرداد 1392

خبر خوش

سلام  دوستای  گلم  من اومدم با چند تا خبر خوش     اول از همه اعیاد شعبانیه را به همه کوچولو ها تبریک میگم امیدوارم  زیر سایه آقا امام زمان  همواره و همیشه تندرست وشاداب باشید. خبر اول اینکه  وقتی بابایی با دست پر اومد خونه مامانی کلی جیغ وهورا کشید و از خوشحالی بال در آورد وهمه را به هیجان آورد تعجب نکنین بابایی ما همیشه دست پر میاد اما این دفعه فرق میکنه خب شما احساسات ما را تو اون لحظه ببینید تا بگم جریان چیه: بله تو دستای بابایی چهار تا بلیط بود که ما خیلی وقت بود منتظرش بودیم وحالا اگه خدا بخواد بعد  از دو سال قراره برگردیم ایران  و خانو...
2 خرداد 1392

روزانه های من

سلام دوس جونا این روزا هوا خوبه ومامانی هر روز منو میبره تو حیاط ومن بازی میکنم  ومامی کتاب میخونه .انقده خوش میگذره!!!! اینم چندتا عکس از روزانه های من....   ماسه بازی تو محوطه!!!!!!!!!!!!   عجب غذایی جاتون خالی!!!!!!!!!!!      بذار ببینم این چیه آهان اسنی  !!!! آخ جون اولین بستنی سال ۹۲         تا کسی نیست یه کم آب بازی کنم !!!!!!!!!!!       ای جونم اسنی!!!!!!    بای بای من رفتم زود زود برمیگردم   ...
24 ارديبهشت 1392

روز باباییها

سلام بابایی. سلام به همه باباییها من این رو خوب میدونم که  همه روزها متعلق به مامان و باباست. هر روز زحمت ما رو میکشن. صبح و شب فکر و ذکرشون مائیم. حتی وقتی پیر میشن هم باز هم به فکر ما هستن. ولی امروز که تولد امام علی (ع)هست میخوام  از بابایی عزیزم به خاطر همه ی روزهای شادی که برام آفرید وبابت خاطرات شیرینی که تو زندگی برام رقم زد تشکر کنم . بابایی مهربونم روز پدر رو به شما تبریک میگم و ایشالا سالیان سال سلامت و شاداب در کنار ما باشی و ما از وجود نازنینت لذت ببریم .     راستی روز پدر را به بابایی مامانی که خیلی وقته ندیدیمشون ودلمون حسابی براش تنگ شده هم تبریک میگم :پدرجون درسته که دو...
22 ارديبهشت 1392

روز معلم

سلام جون جونیا   دیروز رفتیم مدرسه بابایی وکلی بهمون خوش گذشت یه عالمه گل وشیرینی بود وکلی جایزه به بابایی دادند تازشم آدمای مهمی اونجا بودند و بابایی و همه معلمها را تشویق کردن من میدونم که بابایی  شغل شرافتمندانه ای داره که راه خدا وانبیاست وتمام تلاش خودش را در راه علم ودانش انجام میده تا من با روزی حلال بزرگ بشم پس من صمیمانه روز معلم را به بابایی وهمه معلمها تبریک میگم وبراشون یه عالمه آرزوی خوب میکنم.   بابایی جونم خسته نباشی!!!     خب یه کم از خودم بگم:  هر روز به مامانی میگم یه شون (پول)بده برم آداشم (آدامس) بخرم!!! این روزا کلی  ما...
12 ارديبهشت 1392

من مامانم را دوست دارم...

  من مامانم را دوست دارم...   چون وقتی من تب میکنم اون  اشک میریزه...   چون وقتی من شادم اون از ته دل میخنده...   من مامانم را دوست دارم...   چون وقتی میره بازار چشمش فقط لباس بچه گونه میبینه...   چون وقتی یه لقمه از دسپختش میخورم اون روز بهترین روز زندگیشه...   چون وقتی دعوام میکنه تا صبح خوابش نمیبره...... من مامانم را دوست دارم...   چون  وقتی من یه بوسش میکنم  اون هزار بار منو میبوسه...   چون هرموقع بخوام باهام بازی میکنه حتی نیمه های شب...   چون وقتی جیش میکنم فقط اونه که تحویلم میگیره.....
11 ارديبهشت 1392

عادتهای بد

امروز می خواهم در مورد یک چیز جالب صحبت کنم که اسمش عادت است . راستش خودم هنوز به نتیجه نرسیده ام که عادت چیز خوبی است یا بد فقط می دانم که چیز عجیبی است  مثلا" من عادت دارم سر سفره بشینم دست توی لیوان آب کنم  با دست غذا بخورم  خلاصه اینقد ریخت وپاش کنم تا شاید یه لقمه غذا بخورم اگه هم نوشابه بیاد وسط که دیگه  واویلا ... ومامان بیچاره میمونه با کلی کار که خودم براش ردیف کردم که بیکار نباشه!!!   یکی دیگه از عادتهای من اینکه هر چیزی که دم دستم باشه پرت میکنم از اسباب بازی بگیر تا لوازم خونه ومن از این کار کلی لذت میبرم به خصوص وقتایی که تو این بازی آیدا را هدف میگیرم و اش...
10 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرمان من می باشد