آرمانآرمان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

آرمان من

ستایش

سلام  امروز اومدم تا از یه دوست خوب وعزیز بگم دوستی که خیلی دوستش دارم عاشقشم اگه یک روز نبینمش نگرانش میشم و منتظرم فردا بشه و اونا ببینم دوستی که تو مهد کودک باهاش آشنا شدم و هر روز به عشق دیدنش میرم مهد اگه فکر میکنی پسره سخت در اشتباهی دوست دخترم اسمش ستایشه   این روزها مهد کودک خیلی خوش میگذره این یه پست ویژه بود یه فرصت دیگه میام با کلی عکس وخاطره   ...
4 اسفند 1394

تابستان 94

سلام دوست جونا هییییییییییی یادش به خیر یه روز و روزگاری سر هر مناسبتی مامانم زود میومد وبلاگم رو آپ میکرد!روزها تندتند گذشتند و ما مناسبتهای مختلف اومد ورفتند...امروز اومدیم تا یادی کنیم از روزهای تابستونی ... تیر ماه ماه مبارک رمضان ومهمونیهای افطار و شبهای خوش بعد از افطار تا سحر در پارک مامانجون اینا با دایی ها وخاله .ماه رمضون خوبی بود دمش گرم هرشب پارک ... مردادماه تولد مامان مریم و جشن در رستوران شب نشین و هدیه ی زیبای بابایی یه دستبند خوشکل مامان خیلی غافلگیرشد وکلی به ما خوش گذشت. شهریورماه خبری از مسافرت نبود چون آیدا از هفتم باید میرفت مدرسه.نقاش اومد خونمون ویه مدت تو پارکینگ بودیم تا خونه سر...
12 آبان 1394

بهاری که گذشت...

سلام وصدسلام بالاخره بعد از مدتها اومدیم امیدواریم حضورمون از این کم رنگ تر نشه این روزها مامان کمتر وقت میکنه آپ کنه بیشتر در حال ورزش و رژیم وآشپزیه ... این روزها من و آیدا خیلی با هم دعوا میکنیم و حسابی اعصاب مامان بهم ریخته... این روزها کمتر تلوزیون میبینم وبیشتر تبلت بازی میکنم... این روزها مامان بابا وآیدا روزه دارن امیدوارم کمتر اذیتشون کنم و بذارم استراحت کنند البته به من امیدی نیست... این روزها کلمات با مزه ای میگم که مامان خیلی خنده اش میگیره تلبت =تبلت   می باخم =بازنده میشم  ریز خوردم =لیز خوردم   دارابه =دوباره در بهاری که گذشت یه عالمه اتفاقات خوب وقشنگ و...
29 خرداد 1394

نوروز94

سلام به همه دوست جونای گل و گلابم. حالتون خوبه؟ واااااااااای فروردین داره تموم میشه مامان من تازه اومده پست عیدانه بذاره!!  تعطیلات نوروز 94 هم زودتر از چیزی که فکرش رو میکردیم گذشت و دوباره روند عادی زندگی شروع شد. روزهای اول که به مهمونی رفتن ومهمون اومدن گذشت و به مذاق من خوش اومد چون مهمونا همش بهم عیدی میدادن وآجی مهربون امسال هم مثل پارسال یه دونه پول (ده هزاری و...)میگرفت وبهم چهارتا پول(پنجاه تومنی)میداد شکلات وکاکاو خوردم فت وفراوون روزهای بعد هم باب میل مامان قلمبه که حالا دیگه ده کیلو سبکتر شده بود به کوهنوردی و راهپیمایی وچشمه گردی گذشت من مثل یه مرررررررد از کوه بالا میرفتم خستگی ناپذیر...
29 فروردين 1394

خداحافظ 93

سلام سلام سلام چند ساعتی  بیشتر به پایان سال نمونده  ومنتظریم تا سال نو بشه و با سال 93 خداحافظی کنیم سالی که گذشت برا من سالی پر از خاطرات زیبا و روزهای قشنگ بود ومن  فهمیدم چقدر درزمینه نقاشی و خرابکاری و ریخت وپاش استعداد دارم  البته امسال این خونه تکونی و پاک کردن دیوارها و شستن فرش و موکتها مامان رو بدجوری خسته کرد و طی مشاوره با بابایی  تصمیم گرفتن دیگه نذارن این استعدادها شکوفا بشه االان دقیقا شش ساعت دیگه به تحویل سال مونده و من درخواب عمیقی فرو رفتم چون قراره تا ساعت 2نیمه شب که موقع سال تحویله بیداربمونم ..تو این فاصله سفره هفت سین چیده شده با تخم مرغهایی که من وآیدا ر...
29 اسفند 1393

4سال و4ماه و 4روز

سلام دوستای گلم در آستانه ی  4سال و4ماه و4روزگی به شدت بیمارم  سرفه میکنم و ویروس لعنتی بدجوری منو از پا درآورده دوشبه بدنم به قدری داغه  وتب دارم که مامان بخاری رو خاموش میکنه(یه همچین مامان بهینه ای داریم ما) هوا بسیار آلوده است ونه برف میاد ونه بارون بهاران در زمستانیه والا با اینکه هیچ علاقه ای به تفنگ ندارم ولی اینقد این محمدطه اومد خونمون وبا تفنگش پزداد ودلمو سوزوند که مجبورشدم شرط مامان مبنی بر اینکه اگه غذات رو بخوری برات تفنگ میخرم را قبول کنم ومامان بی انصاف تا میتونست کباب وجوجه ریخت تو شکم من  وبالاخره منم صاحب تفنگ شدم وحالا این منم که دل محمدطه رو میسوزونم دلت بسوزه تفنگ ...
15 بهمن 1393

این روزهای آرمان

سلام دوستای مهربونم مامان نمیدونه از کجا شروع کنه و احوالات این روزهای منو چه جوری توصیف کنه!! از شیطنت هام بگه؟؟ از شیرین زبونی هام بگه؟ از نقاشی  هام بگه!! از ماشین بازیام بگه از عشق وعلاقه ام به خودش  بگه از کجا بگه؟ در یک کلام روز به روز که میگذره من خواستنی تر و شیرین زبون تر و البته خرابکارتر میشم! رنگ مورد علاقم آبیه و دوست دارم از هر چیزی آبیش رو داشته باشم! و میدونم که  صورتی یه رنگ دخترونه اس!  هر چیز صورتی توی خونه ببینم میگم این ماله آجی آیداس. همین امشب که مسواکم گم شده بود و مامان یه مسواک نو وصورتی بهم داد اصلا زیر بار نرفتم و مسواک آبی میخاستم و ترجیح دادم بدو...
26 دی 1393

چرا؟؟؟؟؟؟

سلام دوست جونا این روزها من فوق العاده پرحرف شدم! لحظه یا ثانیه ای نیست که ساکت باشم.  یا یه قضیه از مهد  برا تعریف کردن دارم یا دایم دارم از مامان سوال میپرسم . اول تمام جمله هایی که میشنوم یه چرا میذارم و میپرسم بعد اول جوابی که بهم میدن دوباره یه چرا میذارم و میپرسم!خلاصه همین جوری بحث ادامه پیدا میکنه تا مامان این شکلی میشه: مامان:آرمان کنترل رو بده من: چرا میگن کنترل ؟چرا نمیگن قطار؟؟؟ مامان:آرمان لباس بپوش بریم بیرون من: چرا لباس بپوشم؟؟؟ مامان :هواسرده سرما میخوری من: چرا سرده من  سرما دوست ندارم بخورم؟؟؟ مامان:باشه عزیزم نخور حالا بیا لب...
24 آذر 1393

عزادارکوچک

سلام دوستای خوبم  اول از همه یه عالمه تشکر از همه دوستای خوبم به خاطر تبریک تولد و انرژی مثبتی که با تعریف از کارهای مامان براش فرستادین دوستتون دارم امیدوارم عزاداری های همه شما قبول باشه. من شبها با مامان به مسجد می رفتم البته یه ماشین هم با خودم میبردم اولش ماشین بازی میکردم ولی بعد  حس وحالم حسینی میشد و به همراه مامان برای همه دوستای خوبم اینگونه دعا کردم: خدایا به حق علی اصغر حسین, همه بچه های مریض رو شفا بده. خدایا به همه خاله هایی  که آرزوی مادر شدن دارند بچه های سالم بده  و طعم شیرین مادری را به آن‌ها بچشان. خدایا به حق علی اصغر حسین, همه بچه ها را از همه ...
18 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرمان من می باشد