آرمانآرمان، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

آرمان من

چرا؟؟؟؟؟؟

1393/9/24 1:26
نویسنده : مامان مرمر
987 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوست جونامحبت

این روزها من فوق العاده پرحرف شدم! نیشخندلحظه یا ثانیه ای نیست که ساکت باشم.  زبان یا یه قضیه از مهد  برا تعریف کردن دارم یا دایم دارم از مامان سوال میپرسم .

اول تمام جمله هایی که میشنوم یه چرا میذارم و میپرسم بعد اول جوابی که بهم میدن دوباره یه چرا میذارم و میپرسم!خلاصه همین جوری بحث ادامه پیدا میکنه تا مامان این شکلی میشه:هیپنوتیزمکلافه

مامان:آرمان کنترل رو بده

من:چرا میگن کنترل ؟چرا نمیگن قطار؟؟؟

مامان:آرمان لباس بپوش بریم بیرون

من: چرا لباس بپوشم؟؟؟

مامان :هواسرده سرما میخوری

من:چرا سرده من  سرما دوست ندارم بخورم؟؟؟

مامان:باشه عزیزم نخور حالا بیا لباس بپوش بریم خونه خاله

من:چرا پویا(پسرخاله ام) به خاله میگه مامان؟؟؟

مامان:تعجبقه قهه

چرا به این میگن توپ چرا نمیگن دایره؟؟؟چرا به این میگن کلاه چرا نمیگن پلیس؟؟؟؟

چرا مامان که برا نقاشی های من  ذوق زده میشد با دیدن این صحنه ذوق مرگ شد؟؟؟؟شاکی

چرا زاینده رودی که اینقد برای جاری شدنش ذوق کردیم تمیز نبود وبابای من خیلی متاسف شد؟؟؟شاکی

چرا من در گرفتن عکس با مادر اصلا اصلا همکاری نمیکنم؟؟؟شاکی

چراشله زردهای هرسال اربعین خونه مادرجون بی نظیرترین وخوشمزه ترین میشود؟؟؟

چرا من به خواهرم آیدا اینقد علاقمندم ودر نبود یا کلافه بودن مادر به سوی او پناه می آورم؟؟؟

مامان نوشت: 

آرمانم این روزها با شیرین زبونیها و حرفای قشنگت دارم  عشق میکنم وتازه فهمیدم داشتن یه پسر بچه ی شیطون وپرحرف لذتیه که تو دنیا نظیر نداره/خدا را شکر /

پسندها (9)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

الهام
24 آذر 93 13:42
ماشاله به آرمان خان مرمر جان می بینم که آرمان جان حسابی بلیل زبون شده اینایی که آرمان جون گفت همه اش چرا داشت! به راستی چرا؟؟؟ علیرضا هم مثل آرمان جون داره تلافی این مدتی که دیر به حرف زدن اومده رو یه جا درمیاره ببوس بچه ها رو از طرف من نذرتون هم قبول باشه
مامان مرمر
پاسخ
ممنون الهام جون اگه بخواهیم این چراهای بچه ها را جواب بدیم یه کتاب میشه . اتفاقا همه میگن آرمان تلافی دیر به حرف اومدنش رو میکنه .خدارو شکر وقتی یاد روزهایی می افتم که منتظر بودم فقط یه کلمه بگه ومن کلی براش ذوق کنم الان با این شیرین زبونیهاش خدا دنیا رو بهم میده
مرجان
28 آذر 93 12:22
افرین آقا آرمان شیرین زبون.... مریم جون یادته چه قدر غصه میخوردی به خاطر آرمان که چرا حرف نمیزنه؟؟؟ به عقیده ی من باید همه امورات رو به خدا سپرد خودش میدونه چطور درست کنه. آرمانی هم به موقعش روسی حرف زد حالا هم ایرانی عزیزم
مامان مرمر
پاسخ
به به مرجان جون خوش اومدی کجایی دختر نیستی؟ راست میگی خدا خودش میدونه کی وکجا کارامون رو هدایت کنه ولی خوب ما بنده ها که صبر نداریم کافی دیر وزود شه پدر خدا رو در میارییم. منم بابت غصه هایی که برا آرمان خوردم پشیمونم ولی فکر کنم دعاهام به اجابت رسیده خیلی دعاش کردم ومیکنم . میدونی چیه شدید به جمله ی "این نیز بگذرد " معتدم برا همین سعی میکنم زیاد به بچه ها سخت نگیرم به قول شما خودش به موقعش درست میشه مرجان جون خیلی خوشحالم اومدی میبوسمت
کیان
1 دی 93 9:53
واقعا چراااااااااااااااااااااااااااا دیوار به این قشنگی در حد پیکاسوووووووووو واقعا چرا کسی قدر تورو نمیدونه آرمان جون. خدایشش من که مردم از خنده خیلی باحال بود
مامان مرمر
پاسخ
ممنون کیان جون که حداقل شما استعداد منو کشف کردی
مهسا
1 دی 93 21:05
سلام یه خواهش دارم میشه بیای به سایتم و بادیدن عکس یاسین خواهرزادم بهش رای بدی فقط کافیه کد 56 رو به شماره پیامک 1000891010 ارسال کنی ممنونت میشم اگه بتونی این کارو برام بکنی و بهم خبر بده تا هم ازت تشکر کنم و هم تعداد رای ها رو داشته باشم اگه تونستی با چند تا سیم کارت بفرستی که خیلی بهتر
مامان هلنا
3 دی 93 13:14
عزیزم عجب شیرین زبونی
مامان مرمر
پاسخ
قربون هلنای عزیز ودوست داشتنی
مریم مامان آیدین
14 دی 93 13:21
سلام مریمی جون خوبی عزیزم ای جانم....یادته چقدر نگران دیر به حرف افتادنش بودی دوستم خدا حفطش کنه شیریت زبون خونتونو....چقدر خوشحالم که انقدر خواهر گلشو دوست داره من هم با دیدن اون صحنه آشغال های زایدنده رود خییییییییییییلی متاسف شدم....کاش خدا یه چیزی میده لیاقتشو هم بده....بعضی از این مردم لیاقت این نعمت رو ندارن
مامان مرمر
پاسخ
سلام مریم جونم واقعا چه قدر نگران!!!! خدا رو شکر بچه هام خیلی همدیگه رو دوست دارن بماند که گاهی آرمانک حسودی میکند حتی به یک بوسه ای که ما نثار دخترک میکنیم زاینده رود هم از فرهنگ ما خشکش زد
الی مامان آراد
17 دی 93 10:44
سلام دوست جونی میشه لطفا توی جشنواره نی نی وبلاگ به ما رای بدید.کد 129 را به 1000891010 ارسال کنید مرسی چون ما دیر شرگت کردیم هنوز رای جمع نگردیم
مامان هلنا
22 دی 93 12:44
هرگاه از دست کارهای کودک عصبانی و خسته شدی این متن را با خودت مرور کن: این شادمانی که اکنون در دست توست مدت زیادی نخواهد ماند... این دستان نرم کوچکی که در دست تو آشیانه دارد در حالی که در آفتاب قدم میزنی ، همیشه با تو نخواهد بود... این پاهای کوچکی کخ در کنارت می دود و با صدای مشتاقی که بدون وقفه و با هیجان هزاران سوال از تو میکند، تا ابد نیستند... این صورت های قابل اعتماد که به طرف تو توجه می کنند، یا بازوان کوچکی که بر کردن تو حلقه می شوند و لبان نرمی که بر روی گونه های تو فشار می آورند، دایمی نیستند... قلب خودت را بر ایشان ارزانی دار... روزهایشان را از شادی پر کن... در خوشی و شادمانی معصومانه شان شریک باش... چرا که طفولیت دو روزی بیش نیست و با چشم بر هم زدنی برای همیشه از دست خواهد رفت
مامان مرمر
پاسخ
خیلی زیبا بود پر از احساس شدم.واقعا چند سال دیگه دلمون برا این لحظه ها واین کودکانه های معصومانه تنگ میشه......ولی به عقیده ی من بچه ها همیشه شیرینند
مامان پریسا و بابا مهرداد
28 دی 93 11:08
مررررررررررررررررسی مامان مرمر عزیزم وبلاگ قشنگ و بچه های قشنگ تر از اون دارید خدا بهتون ببخشه برای خونواده خوبتون آرزوی سلامتی دارم خوشحال که وبلاگ نی نی ما رو دوست داشتید
مامان مرمر
پاسخ
قربونت برم به خونه ی مجازی ما خوش اومدی بوس بوس بوس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرمان من می باشد