این روزهای آرمان
سلام دوستای مهربونم
مامان نمیدونه از کجا شروع کنه و احوالات این روزهای منو چه جوری توصیف کنه!! از شیطنت هام بگه؟؟ از شیرین زبونی هام بگه؟ از نقاشی هام بگه!!از ماشین بازیام بگهاز عشق وعلاقه ام به خودش بگه از کجا بگه؟ در یک کلام روز به روز که میگذره من خواستنی تر و شیرین زبون تر و البته خرابکارتر میشم!
رنگ مورد علاقم آبیه و دوست دارم از هر چیزی آبیش رو داشته باشم! و میدونم که صورتی یه رنگ دخترونه اس! هر چیز صورتی توی خونه ببینم میگم این ماله آجی آیداس.همین امشب که مسواکم گم شده بود و مامان یه مسواک نو وصورتی بهم داد اصلا زیر بار نرفتم و مسواک آبی میخاستم و ترجیح دادم بدون مسواک بخوابم تا بابایی برام مسواک آبی بخره
عاشق مهمون ومهمون بازیم همش از مامان میپرسم کی میاد خونمون؟چرا مهفون نداریم؟
و هر کس بیاد خونمون باید باهام مسابقه بده .فرقی نمیکنه پدر بزرگ 60ساله یا کودک 3ساله و توی همه ی مسابقات ماشین من پرنده میشه و ماشین مقابل تصادف میکنه و توسط پلیس جریمه میشه وماشین آتش نشانی به محل حادثه میاد و مشکل رو حل میکنه و این دور ادامه داره
آتش نشانی شغل منه و مامان بابا دیگه نگران آینده شغلی من نباشن.کلا این روزها به ماشین آتش فشانی خیلی علاقمندم .
همچنان به نقاشی علاقه دارم .تمام دیوارهای اتاق خودم وآیدا رو نقاشی کردم.چند روز پیش مامان به بابایی میگفت باید نقاش بیاریم خونه رو برا عید رنگ کنه و من :مامانی دلت بسوزه من اتاقمو خودم نقاشی کردم و مامان
این واژه ی دلت بسوزه رو جدیدا از بچه های مهد یاد گرفتم و به خصوص وقتی با آیدا دعوا میکنم زیاد تکرار میکنم دلت بسوزه النا با من دوسته با تو دوست نیس .دلت بسوزه من ماشین دارم تو نداری وآیدا
راستی مامان مرمر این روزا عجیب ورزشکار شده و باشگاه میره وکمتر غذا میخوره وبیشتر فعالیت میکنه و به قول معروف تو رژیمه و انگیزش "لباسهایی هست که از خارج آورده وهمه براش تنگه و حرفهای بابایی که میگه حیف این همه دلاری که بابت این لباسها رفت"بلهههههه بیشتر از این دست روی دل مامان نمیذارم و مامان را با رژیمی که در پیش گرفته تنها میذارم ودعا میکنم که تا عید یه مامان مانکن و خوش تیپ وخوش لباس تحویل بگیرم شما هم دعا کنید
با تمام علاقه مشغول دیدن کارتون مک کویین
ومامان نوشت:
خدا را شکرت بابت همه ی لحظه های قشنگ زندگیم در کنار فرشته های نازنینم