سفرنامه مسکو - ایران
سلام. هزاران تا سلام به همه دوستام. همه کسایی که بهم سر زدن و هی دیدن نیستم. به همه اونهایی که دلشون برام تنگ شده بود یا نشده بود. و باز سلام و سپاس برای اونهایی که نگرانمون شده بودن . حالا میدونم که درسته در دنیای مجازی هستم ولی یه عالمه دوستای حقیقی دارم. خیلی با ارزشه. مرسیدلم برای همتون تنگ شده.
واما علت تاخیر :بعد از تموم شدن ماموریت بابایی چمدونا را بستیم و با پرواز بیشکک ـ مسکوـ تهران عازم ایران شدیم
دو سه روزی مسکو بودیم شهر شلوغ زیبا رویایی ودیدنی
تو این سفر همش یا رو دوش بابایی بودم یا بغل مامانی حسابی خسته شون کردم میگی نه نگا کن
ای ول عجب خواهری دارم من مامی کمرش دردگرفته ومنو سپرده به آیدا
همیشه وهمه جا مواظب منه
حتی تو مترو/
آجی جون بهتره بریم پیش مامی من میدونم که اون طاقت دوری منو نداره ودم به دقیقه میخواد بوسم کنه
مامان کجایی؟؟
نکنه میون گلهایی
من با این قایق موتوری میرم دنبالش فعلا خداحافظ
نه این جا هم نیست کجا می تونه رفته باشه
هیسسسسسسسسسس.اونهاش پیداش کردم اگه گفتی من کی ام
الان ساعت ۱۱شبه وتازه آفتاب داره غروب میکنه همه منتظر اذانند تا نماز بخونن وبخوابن چه روزای بلندی داره اینجا نه
خوب دیگه کمر بنداتونا ببندین.می خوام برم به ایران می خوام برم به ایران
وقتی رسیدیم همه منتظرمون بودن وخوشحالی میکردن پدر ببعی قربونی کرد ومامانجون اسفند.خاله اشک شوق میریخت وعمه گریه میکرد.مادرجون بوس بارونمون کرد واز ته دل میخندید...
چند هفته ای خونه مامان جون ومادر جون بودیم تا خونه خودمون آماده بشه.اوایل نمیتونستم خوب
حرف بزنم یه چیزایی میگفتم که هیچکس متوجه نمیشدو همه فکر میکردن روسی حرف میزنم برا
همین حرف زدنم خیلی طرفدار داشت تو این مدت کلی چیز یاد گرفتم:
ـ اسامی بچه های فامیل :میما(نیما)پیپا(پویا)شله(سهیل)مانجا(مامانجون)پیدر(پدر)سپه(سپهر)...
ـ جیشم را گفتم ومامی را کلی خوشحال کردم
ـ از همه مهمتر موتور سواری که من عاشقش بودم وفقط روی موتور(رستوران سیار)غذا میخوردم
ـخدا را شکر میکنم که بعد از دو سال به وطن برگشتیم ومن روز به روز دارم چیزهای زیادی یاد میگیرم ومامان وبابا را به ذوق میارم.
به زودی برمیگردم با پست جشن تولد بای بای