ماجراهای من وسشوآر!!!!
سلام دوستای خوبم
امروز دوروزه که یه خواب درست درمون نرفتم میدونید چرا؟چون مامانم مرده نه ناراحت نشید مامان مریم رو نگفتم
سشوار خرابه وبابایی برا تعمیر برده آخه سشوار مادر دوم من حساب میشه وزندگی بدون سشوار برا من سراسر کج خلقی وبدعنقی به همراه داره ماجرای دوستی من وسشوار از اولین حمام نوزادی من شکل گرفت وقتی مامان جون و عمه جون منو بردن حموم با آداب تموم موقع لباس پوشیدن ایییییی گریه وداد وبیداد راه انداخته بودم مامان حسابی گیج شده بود و بابایی که دید الانه که من سرما بخورم رفت وسشوار رو آورد روشن شدن سشوار همانا و ساکت شدن من درجا همان و نتیجه این که صدای سشوار و باد گرمش از نظر آرمان ریزه میزه ی دو کیلویی دلنشین ترین آرام بخش ترین و لذت بخش ترین نوایی بود که با ورود به این دنیا کشف شد وآدم بزرگا دست به دندان ومتحیر اندر عشق من به سشوار و نمی دانستند که این نوا شباهتی بس عظیم به نوای دوران ماقبل ورود من به این دنیای خاکی داشت جایی که در دل مادر جا خوش کرده بودم واز خونش نوش جان میکردم و با نوازشهای مادر هنگامی که دست بر شکم نهاده وبا من سخن میگفت آرام میگرفتم ویه لگد در عوض تشکر نثارش میکردم آخر در دنیای ماقبل لگد زدن به مادر بعنی مادر من هستم ودوستت دارم....