آرمانآرمان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

آرمان من

ماجراهای من وسشوآر!!!!

1392/1/20 14:58
نویسنده : مامان مرمر
227 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای خوبمبوس

امروز دوروزه که یه خواب درست درمون نرفتم میدونید چرا؟چون مامانم مردهگریه نه ناراحت نشید مامان مریم رو نگفتمتعجب

سشوار خرابه وبابایی برا تعمیر برده آخه سشوار مادر دوم من حساب میشهخندونک وزندگی بدون سشوار برا من سراسر کج خلقی وبدعنقی به همراه دارهخجالت ماجرای دوستی من وسشوار از اولین حمام نوزادی من شکل گرفت وقتی مامان جون و عمه جون منو بردن حموم با آداب تموم  موقع لباس پوشیدن ایییییی گریه وداد وبیداد راه انداخته بودم  مامان حسابی گیج شده بود  کچلو بابایی که دید الانه که من سرما بخورم رفت وسشوار رو آورد روشن شدن سشوار همانا و ساکت شدن من  درجا همان بغلو نتیجه این که  صدای سشوار و باد گرمش از نظر آرمان ریزه  میزه ی دو کیلویی دلنشین ترین آرام بخش ترین و لذت بخش ترین نوایی بود که  با ورود به این دنیا کشف شد محبت وآدم بزرگا دست به دندان ومتحیر اندر عشق من به سشوار تعجبو نمی دانستند که این نوا  شباهتی بس عظیم به   نوای دوران ماقبل  ورود  من به این دنیای  خاکی داشت جایی که در دل مادر جا خوش کرده بودم  واز خونش نوش جان میکردم  و با نوازشهای مادر هنگامی که دست بر شکم نهاده وبا من سخن میگفت  آرام میگرفتم ویه لگد در عوض تشکر نثارش میکردم آخر در دنیای ماقبل  لگد زدن به مادر بعنی مادر من هستم ودوستت دارم....محبت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرمان من می باشد