آرمانآرمان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

آرمان من

اندر احوالات آرمان

1392/9/10 23:20
نویسنده : مامان مرمر
593 بازدید
اشتراک گذاری
یک سه شیش چار تا سلام 
 بله این روزها...
  شمردن یادگرفتم و دایم در حال شمارش هستم دیروز عمه  اینااومد خونمون ومامی براشون میوه وبادوم گذاشت منم شده بودم مامور شکم.بشقاب به بشقاب پوسته میوه هارا میشمردم دو چار ده شیش...بنده های خدا پوسته هاشون را قایم میکردن آبروشون نره یه وقتخجالت

این روزها ...

من یه مقدار بهونه گیر شدم!ناراحت خیلی خیلی نق میزنم گاهی اینقدرمامان را  کلافه اش میکنم کلافهکه اشکش را در میارمگریهمامان نمیفهمه من عصبی وبهونه گیر شدم یا خودش بی حوصله وکم طاقتاوه

این روزها...

مامان در پی خوندن وبلاگ چند تا از دوستان به این نتیجه رسید که مدتیه کمتر به فکر منه! افسوسکمتر باهام بازی میکنه و چیزی بهم یاد میده خلاصه خیلی احساس گناه کرد ناراحتو سریع رفت خمیر بازی خرید علاقه نشون ندادم دفتر نقاشی ومداد شمعی آورد بازم علاقه نشون ندادم پازل حیوانات وکارتهای آموزشی و... منم اصلا از این بچه بازیا خوشم نیمد از خود راضی

 این روزها...

خیلی خیلی بد غذاب شدم ومامان خیلی ناراحته منه واااااای اگه هم بخوام یه چیزی بخورم اینقد ریخت وپاش میکنم که بیچاره مامان تا شب باید خوراکی جمع کنه ولباس بشوره

   علم ثابت کرده که غذا رو بمالی به صورتت خوشمزه تر می شه

این روزها...

طی تلاشهای مامان و مشاور گفتاری من بالاخره کمتر تلوزیون میبینم اما وابستگیهام به مامان بیشتر شده همش دوست دارم بگلم کنه بغلوبا من بازی کنه اصلا نمیذارم به کاراش برسه اونوقت مجبور میشه منو بذاره رو کابینت تا من حسابی ریخت وپاش کنم واون به کاراش برسهبازنده

این شب ها... 

موقع خواب رو تخت خودم که کنار تخت آیداست میخوابم آجی  برام گصه میخونه تا خودش خوابش میبرهچشمکبعد مامان میادکنارم تتاب میخونه هی حرف میزنیم تا آخر چمشاش را میبنده ومن بعد از کلی غلت زدن خوابم میبره

بوس بوس بوس روزی صدتا بوس به مامان میکنم ماچنه از نوع معمولی لب رو لب اینقد لبای مامی را میچلونم که نگو ولی نمیدونم چرا وقتی تو جمع مامی را بوس میکنم اینقد خجالت میکشه خجالتنچ نچ نچ فکر غلط نکنین من اینا را خودم یاد گرفتم ماچ

 وبالاخره این روزها مامان بابا فهمیدن که داشتن گل پسر قندعسلی مثل من لذتیه که تو دنیا نظیر نداره .....از خود راضی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (18)

مامان انیسا
10 آذر 92 20:50
خوش حال میشم بهم سر بزنید واگه دوست داشتید تبادل لینک کنیم
مامان لي لي
11 آذر 92 0:03
قربون شمردن آت برم من خاله.... يادم باشه اومدم خونتون از خوردن چيزايي كه شمرده ميشن خودداري كنم😉ماماني نبينم نا أميد شئ ها بازم وسائل بازي ديگه رو امتحان كن اي جان إيدا جونم قصه گو شده .... دلم خواهر خواست😭😭😭مر مر راست بگو بچه از كجا ياد گرفته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ (از اون بوس هارو)!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟
مامان مرمر
پاسخ
خاله جون کلا بوس تو خونه ی ما آزاده هر سلام وخدافظی بایه بوس همراهه ولی این مدلیشو نمیگم از کجا یاد گرفتم چون مامی هم توش مونده حالا لب تا بیار
مینا ( دلنوشته هایی برای دلبندم )
11 آذر 92 9:06
سلام گلم اولاً که عزیزززززم پسری نازی دارید ماشالله چهارماً خدا براتون حفظش کنه گلم دوماً مرسی سر زدی دوستم سوماً شما با افتخار لینک شدید ششماً و پنجماً هم نداره منم به سبک آرمان جون نوشتم
مامان مرمر
پاسخ
اولا چهارما دوما سوما آخرا
مامان لي لي
12 آذر 92 7:48
صحبت ازفاصله نیست!صحبت ازمهرووفاست شايداين فاصله ها،محک عاطفه هاست!
مامان مرمر
پاسخ
به به لی لی خانوم وجمله های ادبی وزیبا
مامان امیر حسین
12 آذر 92 11:37
به به چه پسری که انقدر به فکر جیب باباشه و پوست میوه ها رو میشمرهعزیزی تو با این کارهاتمامانی از صحبت کردنش چه خبر؟بهتر شده؟
مامان مرمر
پاسخ
قربونت برم خیلی خوشحال شدم اومدی.آره خبلی بهتر شده هم مشاوره میریم هم خودم بیشترباهاش کار میکنم
مامان آیسو وآیسا
13 آذر 92 20:46
شمردنش قربونت برم گلپسر...راستشو بگو دوست جووون تو یادش دادی
مامان مرمر
پاسخ
من نه اما بچه دو سال تو یه مملکت آزاد بگرده هیچی یاد نگیره؟تو پارک تو خیابون مترو...همه جا این بساط پهن بود آبجی.خدا رحم کرد آرمان ماکوچیک بود
مامان لي لي
14 آذر 92 16:39
ما آدمها گاهي سکوت ميکنيم... گاهي ميفهميم و به روي خودمون هم نمياريم چه برسه به روي آدمها ، ولي به اين معني نيست که نمي فهميم فقط ميخواهيم حرمت يه چيزهايي رو نگه داريم که گاهي آدمها يادشون ميره .!
مامان لي لي
14 آذر 92 21:45
💜🌸🌸🌸🌸💜خصوصي
مامان لي لي
15 آذر 92 6:36
دوستی های دیرینه معنای زندگی هستند،هرجاهستی باش; به یادت حس خوبی دارم!
مامان آوا
16 آذر 92 9:53
سلام سلام صدتا سلام به مامان مرمر کم پیدا وآقا آرمان گل خوبین؟سلامتین؟چه خبرا خانوم؟گفتار درمانی به کجا رسیده؟میبینم که آقا آرمان شمارشگری انجام میده تازه الانم براش زوده آوا الان داره تا بیست میشماره که دقیقا یه سال از آرمان جون بزگتره خدا حفظش کنه ببوسش به جای من دوست گلی من
مامان مرمر
پاسخ
به به ببین کی اومده خوشحال شدیم عزیزم
مامان الینا
16 آذر 92 19:57
سلام عزیزم.من و شما دوست مشترک مامان لی لی هستیم .حتما خبر داری آوا جونم چی شده.تنها چیزی که آرومم کرد این بود که یه ختم 14 هزار صلوات واسش نذر کنیم.هر چند تایی که می تونی بخونی رو بیا تو وبم و بهم بگو.ممنون
مامان مرمر
پاسخ
حتما میام
مامان انیسا
17 آذر 92 13:42
سلام دوست خوبم اپ کردیم منتظرتونییییییییم
مامان لي لي
17 آذر 92 23:29
سلام مر مر نميدونم چي بگم فقط مرسي واقعاً مرسي نميتونم اشك هام رو كنترل كنم نميتونم جبران كنم ممنون كه شفاعت أواي من و خواستي ممنون از نذر و نيازات ممنون دلم پوسيد خيلي دلتنگ بودم مرسي الهي فدات شم
مامان لي لي
18 آذر 92 4:17
يه نصيحت دوستانه: نگاهي رو باور كن كه وقتي ازش دور شدي منتظرت بمونه درست مثل نگاه خودت كه منتظر من و اوايي موند........ دوستت دارم💓
مامان آوا
19 آذر 92 10:20
سلام به مامانی گلی وآرمان جونی خوبین آوا گفته خاله جون رمز میخواد منم اومدم رمز بدم به خاله جونی
مامان لي لي
19 آذر 92 15:19
'تو صورت آدمها؛ که یه زمانی صمیمیت و صداقت رو روایت میکرد، روزگاری آینه ای بود به نان چشم! آینه ای که همه اونچه که باید می فهمیدی توش پیدا بود، اما حالا نمیدونم اون آینه زنگار گرفته، یا واقعأ دیگه چیزی برای فهمیدن تو دلها نیست! نمیدونم دیگه چشمها چشم نیستن، یا دلها دل نیستن!
مامان مرمر
پاسخ
قربونت برم چشم که چشمه رو هم نیست.بی چشم ورویی داره بیداد میکنه آبجی
مامان هلنا
27 آذر 92 8:11
عزیزم قربون این پسر مامانی.بووووووووووووووووس
مامان الی
3 دی 92 13:03
سلام امیدوارم حالت بهتر شده باشه اگه آمادگی داری بیا اینجا قسمت نظرات تا رژیم دسته جمعی مونو شروع کنیم وزن دلخواه و وزن فعلی و اسمتو بزار تو قسمت نظرات تا از شنبه شروع کنیم منتظرتیم www.shoro-taze.blogfa.com
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرمان من می باشد