آرمانآرمان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

آرمان من

خبر خوش

سلام  دوستای  گلم  من اومدم با چند تا خبر خوش     اول از همه اعیاد شعبانیه را به همه کوچولو ها تبریک میگم امیدوارم  زیر سایه آقا امام زمان  همواره و همیشه تندرست وشاداب باشید. خبر اول اینکه  وقتی بابایی با دست پر اومد خونه مامانی کلی جیغ وهورا کشید و از خوشحالی بال در آورد وهمه را به هیجان آورد تعجب نکنین بابایی ما همیشه دست پر میاد اما این دفعه فرق میکنه خب شما احساسات ما را تو اون لحظه ببینید تا بگم جریان چیه: بله تو دستای بابایی چهار تا بلیط بود که ما خیلی وقت بود منتظرش بودیم وحالا اگه خدا بخواد بعد  از دو سال قراره برگردیم ایران  و خانو...
2 خرداد 1392

روزانه های من

سلام دوس جونا این روزا هوا خوبه ومامانی هر روز منو میبره تو حیاط ومن بازی میکنم  ومامی کتاب میخونه .انقده خوش میگذره!!!! اینم چندتا عکس از روزانه های من....   ماسه بازی تو محوطه!!!!!!!!!!!!   عجب غذایی جاتون خالی!!!!!!!!!!!      بذار ببینم این چیه آهان اسنی  !!!! آخ جون اولین بستنی سال ۹۲         تا کسی نیست یه کم آب بازی کنم !!!!!!!!!!!       ای جونم اسنی!!!!!!    بای بای من رفتم زود زود برمیگردم   ...
24 ارديبهشت 1392

روز باباییها

سلام بابایی. سلام به همه باباییها من این رو خوب میدونم که  همه روزها متعلق به مامان و باباست. هر روز زحمت ما رو میکشن. صبح و شب فکر و ذکرشون مائیم. حتی وقتی پیر میشن هم باز هم به فکر ما هستن. ولی امروز که تولد امام علی (ع)هست میخوام  از بابایی عزیزم به خاطر همه ی روزهای شادی که برام آفرید وبابت خاطرات شیرینی که تو زندگی برام رقم زد تشکر کنم . بابایی مهربونم روز پدر رو به شما تبریک میگم و ایشالا سالیان سال سلامت و شاداب در کنار ما باشی و ما از وجود نازنینت لذت ببریم .     راستی روز پدر را به بابایی مامانی که خیلی وقته ندیدیمشون ودلمون حسابی براش تنگ شده هم تبریک میگم :پدرجون درسته که دو...
22 ارديبهشت 1392

روز معلم

سلام جون جونیا   دیروز رفتیم مدرسه بابایی وکلی بهمون خوش گذشت یه عالمه گل وشیرینی بود وکلی جایزه به بابایی دادند تازشم آدمای مهمی اونجا بودند و بابایی و همه معلمها را تشویق کردن من میدونم که بابایی  شغل شرافتمندانه ای داره که راه خدا وانبیاست وتمام تلاش خودش را در راه علم ودانش انجام میده تا من با روزی حلال بزرگ بشم پس من صمیمانه روز معلم را به بابایی وهمه معلمها تبریک میگم وبراشون یه عالمه آرزوی خوب میکنم.   بابایی جونم خسته نباشی!!!     خب یه کم از خودم بگم:  هر روز به مامانی میگم یه شون (پول)بده برم آداشم (آدامس) بخرم!!! این روزا کلی  ما...
12 ارديبهشت 1392

من مامانم را دوست دارم...

  من مامانم را دوست دارم...   چون وقتی من تب میکنم اون  اشک میریزه...   چون وقتی من شادم اون از ته دل میخنده...   من مامانم را دوست دارم...   چون وقتی میره بازار چشمش فقط لباس بچه گونه میبینه...   چون وقتی یه لقمه از دسپختش میخورم اون روز بهترین روز زندگیشه...   چون وقتی دعوام میکنه تا صبح خوابش نمیبره...... من مامانم را دوست دارم...   چون  وقتی من یه بوسش میکنم  اون هزار بار منو میبوسه...   چون هرموقع بخوام باهام بازی میکنه حتی نیمه های شب...   چون وقتی جیش میکنم فقط اونه که تحویلم میگیره.....
11 ارديبهشت 1392

عادتهای بد

امروز می خواهم در مورد یک چیز جالب صحبت کنم که اسمش عادت است . راستش خودم هنوز به نتیجه نرسیده ام که عادت چیز خوبی است یا بد فقط می دانم که چیز عجیبی است  مثلا" من عادت دارم سر سفره بشینم دست توی لیوان آب کنم  با دست غذا بخورم  خلاصه اینقد ریخت وپاش کنم تا شاید یه لقمه غذا بخورم اگه هم نوشابه بیاد وسط که دیگه  واویلا ... ومامان بیچاره میمونه با کلی کار که خودم براش ردیف کردم که بیکار نباشه!!!   یکی دیگه از عادتهای من اینکه هر چیزی که دم دستم باشه پرت میکنم از اسباب بازی بگیر تا لوازم خونه ومن از این کار کلی لذت میبرم به خصوص وقتایی که تو این بازی آیدا را هدف میگیرم و اش...
10 ارديبهشت 1392

پسر نازم

سلام  دوس جونا     مامی دوباره چمش منو دور دید و اومد مطلب گذاشت:   الهیی من قربون اون چمشات بشم الان مثل یه فرشته کوچولو خوابیدی   چقدر وقتی خوابی دلم  برای چشمهای نازت و خنده هات تنگ میشه   نمیدونی چه قدر دوستت  دارم  خدارو شکر میکنم  برای بودنت.   خیلی شیرین وبامزه شدی  تمام تنهایی های منو پر کردی واقعا"   خدا را به خاطر وجود زیبا ت تو زندگی  شاکرم   گلکم  این روزا خیلی به من وابسته شدی  همش تو خونه راه میری   میگی کجایی ؟اینقد این کلمه رابامزه وبی غلط میگی که گاهی یه جا ...
4 ارديبهشت 1392

در دامان طبیعت

سلام این روزها را بهتر از هر زمانی دوست دارم !!چون همه از خواب زمستونی بیدار شدن وتصمیم گرفتن بزنن به کوه ودر ودشت    چند روز پیش با کل ایرانیای  مقیم اینجا رفتیم دامنه طبیعت  خیلی قشنگ وزیبا بود  ناهار کباب خوردیم و یه عالمه بازی کردیم وخلاصه خیلی خوش گذشت. منم که اولش گیر دادم به دوچرخه یه پسر کوچولو و اینقدر گریه کردم  تا طفلی حاضر شد دوچرخه اش را به من بده بعد رفتیم کنا رودخونه و  هرچی سنگ اونجا بود زدم توی آب .از چاقاله های درختا هم چند تایی  خوردم تا مامی را از دل دردهای شبانه بی نصیب نذارم  !!!!   طبیعت...
3 ارديبهشت 1392

یه روز پرماجرا

سلام گلی ها دوباره خودم اومدم من نمیدونم مامانی پست قبلی اومد جواب ایمیل بده یا منو ضایع کنه البته حرفهای مامانی رو زیاد جدی نگیرین یه روز اینقد قربون صدقه ی   من میره همش از این ترانه ها برام میخونه :عزیزم تمیزم امیدم نفسم   الهی دورت بگردم خدا گل آفریده آ منو میگیره تو بغلش انقد بوسم میکنه    آیدا وبابایی کلی حسودیشون میشه   یه روز میگه :وای آرمان خسته ام کردی چیکار کنم از دست تو !!!!!! خب من خیلی با استعدادم میخوام همه جا سربزم وبه همی چی دست بذارم تا  شکوفاترهم بشم اما مامانی به این کارهای من میگه خرابکاری وشیطنت   مثلا"دیروز رفتم سر کیسه برنج وحسابی برنج بازی کردم خیلی با حال ...
28 فروردين 1392

نوروز در بیشکک

    یه ایمیلی از طرف یکی از دوستای مامانی اومده بود که اینجا تعطیلات چندروز بودوچطور گذروندیم مامانی هم که این روزا عشق وبلاگه جواب ایمیل دوستش را تو وبلاگ من اینطور نوشت:   سلام بهناز جون سال نو مبارک اینجا تعطیلات از روز اول فروردین شروع شد تا سیزده بدر. شنیدم ایران چندروز قبل از سال تحویل وچندروز بعداز سیزده ادامه داشته   خوش به حالتون البته اصلا"حسودیم نشد چون همین سیزده روز هم آیدا جیگرمون رو خورد از بس گفت کجا بریم حوصلم رفت و...خوب ماهم تمام تلاشمون رو کردیم که  به بچه ها حسابی خوش بگذره یه روز بردیمشون شهربازی یه روز پاتیناژ ویه روز هم رفتیم بیرون شهر بقیه اش ...
23 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرمان من می باشد